سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سلام مثل اینکه همین دیروز بود که با نام مقدست آشنا شدم یادت هست آقا همان دیروز را می گویم همان روزی که با شنیدن نامت در این که در پشت پرده غیبت به سر می بری و من در  خانه در اتاق در حیاط  دنبال شما بودم  و فکر می کردم تو پشت پرده اتاقمان هستی  شاید همان روزها به این طرز تفکرم می خندیدی و خواهرم که از اینکه من اینگونه دنبال شما می گشتم می خندید و می گفت او که اینجا نیست یعنی ما نمی تونیم اونو ببینیم خیلی ناراحت شدم  ....ولی خیلی دلم تنگ شده برای آن دیروزها که از من وتو خاطره به جا مانده نمی دانم یادت هست یانه ولی میدانم که تو من را  فراموش نکردی و نمی کنی ! حال چه می خواهم بگویم  واز کجا بگویم :آقا حالا بزرگ شدم وباز هم نمی دانم کجا هستید پشت پنجره های تنهایم که برای خدا نامه می نوشتم پشت پرده اتاق قدیمیمان پشت هفت دیوار ...می دانم که انجا بازهم ، هوای باز نیامدنت است ، این را می دانم که شما هر جا هستید پیش مادر تان هستید همیشه فکر میکنم اون شخص بزرگی که فقط با نامش اشنا هستم  ناراحت است بعضی شبها که می خواهم بخوابم یاد شما هستم که الان برایمان گریه می کنی یا به خاطر ما نماز شب یا قرآن می خوانی ، حال برایم  مهم نیست که کجا هستید مهم این است که حالتان خوب باشد و از ما راضی...  فقط گریه نکن چون اینجا کسی به فکر تو نیست... امان از پرده های دروغ وغیبتی که برای خودمان بستیم  ... شاید آن روزها می خواستی به من بگویی که پرده گناهان نمی گذارند که مرا ببینید .... وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نباید باد ...مثل همیشه حرفهای آخرم و آخر حرفهایم را بابغض می خوانم عمریست  لبخندهای خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا .... اما در روزهای تقدیر روزی هست به نام روز مبادا آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز... روزی شبیه فردا روزی درست مثل  همین روزهای ماست اما کسی چه میداند شاید امروز روز مبادا باشد... روزهای بی تو نباید باد ...  روزهایی که دعوت دیدار های کوتاه ازپشت هفت دیوار ، دیوار ها ی کوتاه وبلند دیوارهای شیشه ای شفاف ، دیوارهای فاصله بسیارند دیوار های تو همه آیینه اند و آیینه های من همه دیوار ...

التماس دعا
 مهدی جو




نوشته شده توسط :مهدی جو (کبری قربانی دشتکی)
 
شنبه 86 خرداد 19 4:17 ع
نظرات دیگران [ نظر]


لیست کل یادداشت های این وبلاگ